سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ای کاش ...

اری .. صدایم نمی رسد ... فرشته ها باید دعام کنند انگار ... آغوش زمین یخ بسته ... ابرها رو صورت ماه را پوشانده اند ... قطره قطره عاشقی چشمهام به باران نشسته اند ... شبهای انتظارم کی سحر خواهد شد ... دل من را دریاب ...

چه گریزیت ز من ؟

چه شتابیت به راه ؟

به چه خواهی بردن

در شبی این همه تاریک پناه ؟

مرمرین پله آن غرفه عاج

ای دریغا که زما بس دور است!

لحظه ها را دریاب

چشم فردا کور است

نه چراغیست در آن پایان

هر چه از دور نمایانست

شاید آن نقطه نورانی

چشم گرگان بیابانست

می فرومانده به جام

سر به سجاده نهادن تا کی ؟

او در اینجاست نهان

می درخشد در می

گر بهم آویزیم

ما دو سرگشته تنها چون موج

به پناهی که تو می جویی خواهیم رسید

اندر آن لحظه جادویی اوج !


[ سه شنبه 91/9/14 ] [ 2:50 عصر ] [ هستی ... ]

[ نظر ]